دو پهلوان مدعی تاج و تخت کیان از یک خاندان در مقابل یکدیگر ایستادهاند، هر یک نکاتی بر زبان میرانند که قابل تأمل است. ویرانی روییندژ که اسفندیار قهرمان آن بود بسیار مورد توجه جماعات کشورها گشته حتا تسخیر روییندژ مرکز کشور ترکانچین بمنزله ترویج آیین مزدیسنا مورد ستایش قرار گرفته است. فتح روییندژ و تغییر قسمت بزرگی از عقاید مردمان بتپرست آن سرزمین به کیش زرتشت دستاورد اسفندیار است ، اسفندیار بنوعی حکمران جدید ترکانچین نیز محسوب میشود. اقوام و قبایلی که او بر آنها تسلط یافت ممکن است در تاریخ بخشی از همان سکاها و اسکیتهای تاریخی باشند.
فعلاً اثری تحت عنوان نبرد رستم و اسفندیار در سایر منابع و مآخذ انعکاس نیافته امّا پیکار دو مدعی تاج و تخت نمیتواند از دید منابع دیگر پنهان باشد حتماً عنوان جنگ بگونهای دیگر مذکور افتاده است. همچنین دوئل رستم و اسفندیار، بعد از جنگ روییندژ حادث گشت و ماجرای تقابل بدین مناسبت بود که اسفندیار جوان خواهان سلطنت پدر بود ولی گشتاسپ نیل به این هدف را تسخیر روییندژ و آزاد کردن دخترانش بدست اسفندیار منوط کرد. این مهم انجام شد اسفندیار به پدر یادآور شد که خلف وعده نکند ولی گشتاسپ یک کار نیمه تمام دیگر داشت که واگذاری سلطنت را منوط به اتمام آن کار نیمه، یعنی انقیاد رستم شاه زابل قرار داد.
گشتاسپ با اینکار در حقیقت میخواست اراضی زابل را مانند ترکانچین به تصرّف درآورد و مرزهای کشورش را بسط دهد امّا پیشوایان زابل رستم و زالپادشاهی او را برسمیت نمیشناختند و گشتاسپ میخواست این موضوع بدست اسفندیار فیصله یابد. لذا برای دستگیری یا انقیاد رستم، اسفندیار به فرمان پدر عازم مرز زابل گشت و در کنار رود مرزی هیرمند اردو زد و پسرش بهمن را حامل پیغام و دستور گشتاسپ نمود. فرجام کار منجر به نبردی سخت و نفسگیر میان دو پهلوان شد که در واقع هر دو در این راه نفله شدند:
مرا گفت رستم ز بس خواسته | هم از کشور و گنج آراسته | |
به زاول نشستست و گشتست مست | نگیرد کس از مست چیزی به دست | |
که او را بجز بسته در بارگاه | نبیند ازین پس جهاندار شاه | |
کنون من ز ایران بدین آمدم | نبد شاه دستور تا دم زدم [۱] |
وقتی بهمن پیام اسفندیار را به زابل برد نخست با زالپیر مواجه گشت امّا او را نشناخت و به دستان گفت رستم را کجا میتواند بیابد. زال تعارف زد و از او دعوت کرد پیاده شده دمی بیاساید. شرایط برخورد این دو چنین مینماید که بهمن به شهر و خیابان نرفته بلکه در ییلاقی به خیمه و سراپردهای نزدیک شده است لذا سواره جواب داد فرصت برای نشستن ندارد پیغامی را باید به یل سیستان برساند. زال که از البسه گرانقدر سوار فهمید که باید از بزرگان باشد شکارگاه رستم را نشان داد و بهمن عازم محل شد تا با رستم گفتگو کند و جواب را بگیرد، رستم همراه زواره در حال کباب گوری بود که بهمن از بلندی سنگی غلطاند امّا رستم بدون اینکه از کباب گور دست بکشد سنگ را با پنجه پا از خود دور کرد سپس بهمن نزدیک وی شد.
پیام برای رستم ناخوشایند بود او باید بدون قید و شرط نزد اسفندیار میآمد و دستانش را جلو میبرد تا اسفندیار دستان او را بسته به پارس برده تا لهراسپراجع به او تصمیم بگیرد آیا بخشیده شود یا مجازات گردد. فرمان گستاخانه بود و رستم که انتظار چنین خبری را نداشت به فکر فرو رفت و آیندهای خطرناک برای کشور و قبیلهاش از ذهن گذراند.
اسپنتداته را به اسفندیار پسر کویویشتاسپ حامی زراتوشترا تشبیه کردهاند. روایت است که اسپنتداته در جوانی به دست مخالفان دین مزدیسنا کشته شد. در عقاید زرتشتیان اسپنتداته مبارزی است که در آغاز امر بطور غمانگیزی به خاطر آیین زرتشت کشته شد و در عین حال او را پیشآهنگ منجی آینده یاسئوشینث میدانند و نام او مظهر آرزوی جماعات دربارهٔ حکمفرمایی عدالت در جهان است.[۲]
به گفته کتسیاس شخصی بنام سپیتامه شوهر آمیتیدا دختر ایشتوویگو برای جانشینی سلطنت ماد در نظر گرفته شده بود. سپیتامه نام خاندانی زرتشت هم محسوب میشد که در گزارشات کتسیاس با زراتوشترا و اطرافیان او ارتباط دارد [۳]. سپیتامه در سال ۵۲۲ پ. م. حکومت را بدست گرفت.
میان اسپنتداته و سپیتامه تفاوتهایی وجود دارد ممکن است هر دو یک تن باشند و یا شخصیتهای جداگانهای باشند که در دو دوره متفاوت حضور یافتهاند. به نظر میرسد فرض نخست یعنی یک تن باشند به واقعیت نزدیکتر است. به گفته کتسیاس کوروش شوهر آمیتیدا یعنی سپیتامه را کشت و سپس با شاهزاده آمیتیدا دختر آخرین پادشاه ماد ازدواج کرد. گزارش کتساس را به نوعی شاهنامه هم تأیید میکند؛ ممکن است منظور از شاهزاده آمیتیدا همانهمای یا بهآفرید دختران گشتاسپ و خواهران اسفندیار باشد.
برچسب : نویسنده : gisari بازدید : 62