قتل سیاوش
صورتِ اوستایی این نام، سیاوَرشَن به معنی دارندهٔ اسبِ نرِ سیاه و صورتِپهلوی آن هم سیاوخش است. ∗ در شاهنامه نیز اسبِ سیاوش با صفتِ شبرنگ *[۱] و بهنامِ بهزاد آمده است.
قتل سیاوش
سیاوش از ازدواج زنی از سلالهٔ گرسیوز با کیکاووس زاده شد. نام مادر سیاوش در شاهنامه روشن نیست امّا نامادری سودابه – دختر شاه هاماوران – است. کیکاووس برای تربیت و آموزش مهارتهای جنگی، او را به رستم سپرد تا وی را فنون نظامی بیاموزد. رستم او با خود به زابلستان برد و سالها سیاوش از خانه و خانواده دور ماند. رستم آیین سپهسالاری و کشورداری را به وی آموخت و برخی از شایستهترین ویژگیهای خود را به وی منتقل ساخت.
سواری و تیر و کمان و کمند | عنان و رکیب و چه و چون و چند | |
نشستنگه و مجلس و میگسار | همان باز و شاهین و یوز و شکار | |
ز داد و ز بیداد و تخت و کلاه | سخنگفتن و رزم و راندنسپاه | |
هنرها بیاموختش سربهسر | بسی رنجها بُرد و آمد به سر | |
سیاوش چنان شد که اندر جهان | همانند او کس نبود از مَهان |
چون سیاوش از زابلستان به ایران بازگشت، کاووس وی را نواخت و به شادی آمدن فرزند جشنی برپا کرد. سیاوش خوشچهره چنان بود که همه از زیبایی او در حیرت ماندند. صفات بارز اخلاقی سیاوش روح نیک و پاکدامنی است.
سودابه نامادری سیاوش، پس از بازگشت سیاوش از زابل، با دیدن او شیفتهاش شد. چنانکه در نهان، پیکی بسوی سیاوش فرستاد و او را به شبستان خویش دعوت کرد اما سیاوش دعوت او را نپذیرفت و همین باعث شد تا سودابه در تدارک دسیسهای علیه سیاوش باشد. روز دیگر، سودابه نزد کیکاووس رفت و از وی خواست که سیاوش را به شبستان بفرستد تا وی از میان دختران حرم همسری برای سیاوش برگزیند. سیاوش نیز به ناچار از دستور پدر اطاعت و به شبستان رفت:
چو ایشان برفتند سودابه گفت | که چندین چه داری سخن در نهفت | |
نگویی مرا تا مرادِ تو چیست | که بر چهرِ تو فرّ چهر پریست | |
هر آنکس که از دور بیند تو را | شود بیهُش و برگزیند تو را |
اما سیاوش روی خوشی به سودابه نشان نداد و برگشت تا دوباره برای بار سوم سودابه او را به شبستان کشید؛ وقتی سیاوش به شبستان آمد سودابه او را به نزد خویش خواند و خویش را به وی عرضه کرد، اما سیاوش برآشفت و با تلخکامی برخاست. سودابه از ناچاری و برای حفظ حیثیت با ناله و شیون کاووس را به صحنه کشاند و سیاوش را متهم به خیانت ساخت:
سیاوش بدو گفت هرگز مباد | که از بهر دل سر دهم من بهباد | |
چنین با پدر بیوفایی کنم | ز مردی و دانش جدایی کنم | |
تو بانوی شاهی و خورشید گاه | سزد کز تو ناید بدینسان گناه | |
وزان تخت برخاست با خشم و جنگ | بدو اندر آویخت سودابه چنگ | |
بدو گفت من راز دل پیش تو | بگفتم نهان از بداندیش تو | |
مرا خیره خواهی که رسوا کنی | به پیش خردمند رعنا کنی |
کاووس پس از شنیدن یاوههای سودابه، در این اندیشه بود که سیاوش را به کیفر گناه بکُشد، اما نخست طبق عادت باستان، آزمایشی لازم بود تا گناهش محرز گردد. نخست جامه و دست سودابه را بویید و در آن رایحهٔ مُشک و گلاب و شراب یافت ولی از سر و روی سیاوش، بویی به مشامش نرسید. پس دانست که سودابه بیراه سخن گفته است پسرش سیاوش بیگناه است:
ز سودابه بوی می و مُشک ناب | همی یافت کاووس بوی گلاب | |
ندید از سیاوش بدان گونه بوی | نشان بسودن نبود اندروی |
گذر سیاوش از آتش
هنگامیکه کیکاووس به ناراستی سخنان سودابه پیبرد، خواست که وی را بکُشد اما از شاه هاماوران اندیشه کرد که به کینخواهی برخواهد خواست؛ پس به توصیه موبدان آتشی برپا کرد تا به این روش، گناهکار را از بیگناه جدا کند.
چنین گفت کاندر نهان این سخُن | پژوهیم تا خود چه آید به بُن | |
ز پَهلو همه موبدان را بخواند | ز سودابه چندی سخنها براند | |
چنین گفت موبد به شاه جهان | که درد سپهبد نمانَد نهان | |
چو خواهی که پیدا کنی گفتوگوی | بباید زدنْ سنگ را بر سبوی | |
که هر چند فرزند، هست ارجمند | دل شاه از اندیشه یابد گزند | |
وزین دختر شاه هاماوران | پُر اندیشه گشتی به دیگر کران | |
ز هر در سخن چون بدین گونه گشت | بر آتش یکی را بباید گذشت | |
چنین است سوگند چرخ بلند | که بر بیگناهان نیاید گزند |
سیاوش شخصیتی است که اهل سازش است و یکسره از خشونت دوری میکند. با اینکه کاووس میداند که سودابه گناهکار است با اینحال بر رأی موبدان و انتخاب خودِ سیاوش، گذشتن از آتش را برای راستیآزمایی میپذیرد. اما سودابه تن به آزمون نمیدهد و سر میپیچد.
هیونان به هیزمکشیدن شدند | همه شهر ایران بهدیدن شدند | |
به صد کاروان اُشتر سرخموی | همی هیزم آورد پرخاشجوی | |
نهادند هیزم دو کوه بلند | شمارش گذر کرد بر چونوچند |
پس سیاوش آزمون آتش را پذیرفت؛ روز بعد از کوه آتش که کاووس برافروخته بود با جامه سپید و کافور زده با اسب شبرنگ خویش که بهزاد نام داشت، وارد میدان شد و کاووس را آشفته یافت:
سیاوش بیامد به پیش پدر | یکی خودِ زرین نهاده بهسر | |
هُشیوار و با جامهای سپید | لبی پر ز خنده دلی پر امید | |
یکی تازیی بر نشسته سیاه | همی خاکِ نعلش برآمد به ماه | |
پراگنده کافور بر خویشتن | چنان چون بود رسم و ساز کفن | |
بدانگه که شد پیش کاووس باز | فرود آمد از باره بردش نماز | |
رخ شاهکاووس پُر شرم دید | سخن گفتنش با پسر نرم دید | |
سیاوش بدو گفت اَندُه مدار | کزین سان بود گردش روزگار |
سیاوش پس از دلداری دادن پدر، کفنپوش با اسب به میانهٔ آتش زد و تندرست از آنسوی بیرون آمد:
سیاوش سیه را بهتندی بتاخت | نشد تنگدلْ جنگ آتش بساخت | |
ز هر سو زبانه همی برکشید | کسی خود و اسپ سیاوش ندید | |
یکی دشت با دیدگان پر ز خون | که تا او کی آید ز آتش برون | |
چو او را بدیدند برخاست غو | که آمد ز آتش برون شاه نو |
پس چون بیگناهی سیاوش بر شاه مسلّم شد، شاه خواست که سودابه را به قتل رساند اما سیاوش میانجیگری کرده مانع کیکاووس گشت و خواهان بخشش سودابه از سوی شاه شد و کیکاووس نیز سودابه را بخشید و از گناه او چشم پوشید[۱].
بعد از مدتی سپاه توران به سرحدّاتِ ایران حمله کرد. سیاوش برای اینکه از گزندِ سودابه در امان باشد، اجازه میخواهد که به جنگ افراسیاب برود و پس از درخواستِ سیاوش برای سپهسالاری لشکرِ شاه، کاووس سریعاً پذیرفت و او را همراه دیگر بزرگان مانند رستمِ دستان راهی نبرد با افراسیاب نمود. سیاوش بههمراهِ رستم در جنگ پیروزیهای بزرگی به دست آورد و بلخ را نیز گرفت و برای گرفتنِ سُغد و ادامهٔ جنگ با افراسیاب به سفر رهسپار شد. اما افراسیاب برای خوابِ بدی که دیده بود از جنگ با سیاوش انصراف داده و گرسیوز را بهجای خود به جنگ میفرستد تا با سیاوش از درِ آشتی درآید و برای آشتی، صد گروگان نیز به وی بدهد.
سیاوش پیشنهادهای صلحی که از سوی سپاهِ افراسیاب داده شده را به رستم میسپارد تا نزدِ کاووس رفته و از وی تعیین تکلیف کند. اما رستم از تصمیمهای کاووس خشمگین شده و بهقهر به زابلستان برمیگردد و کاووس نیز بجای رستم،طوس را به سوی سیاوش میفرستد.
سیاوش در بازگشتِ پاسخ، بسیار سرخورده میشود زیرا در مییابد که باید گروگانها کشته شوند و جنگ ادامه یابد. پس گروگانها را به افراسیاب پس میدهد و خود نیز از سپاه جدا میشود.
سیاوش در توران مورد استقبال و میهمان نوازی قرار گرفت و به پیشنهادِ سران توران، دوبار ازدواج کرد. بار نخست با دختر پیران ویسه بهنام جریره ازدواج کرد سپس به پیشنهادِ پیران با یکی از دختران افراسیاب بنام فرنگیس مزاوجت کرد. مدتی پس از ازدواج سیاوش با فرنگیس، افراسیاب حکومت بخشی از سرزمینِ توران تا ساحل دریای چین را به سیاوش میسپارد. سیاوش نیز در کنار دریا، شهری به نام گنگ دژ میسازد.[۲] اما ستارهشناسان، ساختن شهر را پدیدهٔ فرخندهای نمیدانند و تقدیر شومی را برای سیاوش پیشبینی میکنند. آبادگریهای سیاوش، حسادت نزدیکان افراسیاب –بهویژه برادرش گرسیوز– را برمیانگیزد. بگونهای که گرسیوز در هرحالتی به بدگویی از سیاوش نزد افراسیاب میپردازد.
سیاوش کمکم در غربت، نگران آینده میشود و شبی خواب بدی میبیند و نتیجه میگیرد که مرگش نزدیک است. اصرار فرنگیس بر فرار را هم نمیپذیرد و به فرنگیس خبر میدهد که پسری به دنیا میآورد و بایسته است که نام وی راکیخسرو بگذارد و اوست که کینِ سیاوش را خواهد گرفت. سیاوش همهٔ جواهرات و نشانهای سلطنتیاش را نابود و همهٔ اسبهایش بجز شبرنگ بهزاد را سر میبُرد. به شبرنگ بهزاد میگوید که ازین پس آزاد باش و به جز کیخسرو به کسی رام نباش:
چنین گفت شبرنگ بهزاد را | که فرمان مبر زین سپس باد را |
سودابه پس از محبوب شدنِ سیاوش در سرزمین توران، دو تن از افرادِ خود را به نزدِ افراسیاب فرستاد تا به دروغ بگویند سیاوش قصدِ کشتن تو را دارد. افراسیاب باور نمیکند. بالاخره افراسیاب در اثرِ بدگوییهای مداومِ اطرافیانش، ظنِّ توطئه را باور میکند و دستور کشتنِ سیاوش را میدهد. پس سیاوش را سر بریده و بیگناه شهید کردند.
وقتی خبر کشته شدن سیاوش به ایران رسید، شاه و مردم کشور سراسر در غم و ماتم فرورفت. کاووس با بزرگان ایرانزمین، به سوگ سیاوش نشست. این خبر وقتی به رستم رسید، رستم جز سوگ و خشم چیزی نداشت که بازگوید. پس بهآمل میآید و سودابه را به کیفر هوسهای ناپاکش –که دلیلی بر مرگ سیاوش بود– میکُشد. چون خبر کشته شدن سیاوش به ایران میرسد، شور و فغان برمیخیزد و ایرانیان آماده کارزار میشوند پس از آن نبرد و ستیزها درگرفته و سرانجام، کیخسرو به انتقام خون پدر، افراسیاب را میکشد.
چو آگاهی آمد به کاووسشاه | که شد روزگار سیاوش تباه | |
بهکردار مرغان سرش را ز تن | جدا کرد سالار آن انجمن | |
ابر بیگناهش به خنجر بهزار | بریدند سر زان تن شاهوار | |
چو این گفته بشنید کاووسشاه | سرِ نامدارش نگون شد ز گاه | |
بر و جامه بدرید و رخ را بکند | به خاک اندر آمد ز تختِ بلند | |
برفتند با مویه ایرانیان | بدان سوگ بسته به زاری میان |
سوگ سیاوش و یا سیاوشان، نام آئین و نیز اماکنی است که در آنها سوگ سیاوش گرفته میشدهاست. گستردگی سوگ سیاوش در ایران از آن جا معلوم میشود که علیرغم هزار و سیصد سال نفوذ اسلام در وجوه مختلف زندگی ایرانیان چند روستا در این منطقه از هرات تا مازندران و جنوب آشتیان و یک مسجد در شیراز هنوز نام سیاوش دارد. همچنین نشانههای سوگ سیاوش بر آثار سفالی کهن خوارزم و فرارود (ماوراءالنهر)، نقاشیهای دیواری پنجکنت سغد، آثار سفالی جدیدتر و نیز در برخی از آئینهای عزا و تعزیه در ایران امروز باقیماندهاست. شواهد دیگری از بخشهای اصیل اسطوره سیاوش در جاهای دیگر، از جمله هنر مینیاتور ایران هم بازماندهاست.[۴]
ثمرهٔ ازدواج سیاوش و جریره پسری است به نام فرود. فرزندِ سیاوش و فرنگیس پسری است به نام کیخسرو. فرود به معنای فروتن و کسی است که به نرمی بادیگران رفتار مینماید.
گل لاله واژگون در پاوه و اورامانات و برخی دیگر از مناطق ایران به نام گل اشک سیاوش نامیده میشود. گویند این گل در آن زمان که گلوی سیاووش پاکنهاد با تیغ تیز گروی زره خونریز، آن پلید دژخیم بدنهاد، آشنا میشد، گواه آن رخداد بود. از پس آن اندوه، گلگونه رخ، سر به زیر افکند تا آرام آرام اشک بریزد بر بی گناهی سیاووش.
چو سرو سیاوش نگونسار دید | سراپرده دشت خونسار دید | |
بیفکند سر را ز انده نگون | بشد زان سپس لاله واژگون |
لاله واژگون یا لاله نگونسار، در نقش سرستونهای ساسانیها هم در موزه طاق بستان در کنار نقش پادشاه ساسانی دیده میشود.
برچسب : نویسنده : gisari بازدید : 49